۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

منظور از مباحث فرا نظري چيست ؟

منظور از مباحث فرا نظري در روابط بين الملل مباحث هستي شناسي (ontological) و معرفت شناسي (epistemological) و روش شناسي است. از لحاظ لغوي هستي شناسي عبارت است از علم يا فلسفه هستي. نورمن بليكي مي گو.يد : هستي شناسي معطوف است به ادعا ها يا فرض هاي ، رهيافتي خاص در پژوهش اجتماعي و سياسي ، در باره ماهيت واقعيت اجتماعي و سياسي- ادعاهايي درباره اينكه چه چيزي وجود دارد؟ آن چيز شبيه چيست ، از چه اجزايي تشكيل شده و اين اجزا چه ارتباط يا اندر كنشي با يكديگر دارند؟ هستي شناسي مربوط ميشود به هستي ، به آنچه هست يا وجود دارد. در واقع چه چيزي وجوددارد كه بتوانيم در مورد آن شناخت حاصل كنيم ؟ در بخش هستي شناختي ما به مباحث ساختار- كارگزار ، نقش افكار و تصورات در شكل دادن به نتايج يا پيامد هاي سياسي و ميزان جدايي نمود و واقعيت مي پردازيم .
معرفت شناسي نيز عبارت است از علم يا فلسفه شناخت . به گفته بليكي معرفت شناسي معطوف است به ادعاها يا فرض هايي در باره شيوه هايي كه كسب شناخت در مورد واقعيت را امكان پذير مي كنند. به عبارت ديگر اينكه اگر هستي شناس مي پرسد كه چه چيزي براي شناختن وجود دارد ؟ پرسش معرفت شناس اين است كه شرايط كسب شناخت در مورد آنچه كه وجود دارد چيست؟ يا به عبارت ديگر ما چگونه مي دانيم چيزي را كه ميدانيم ، ميدانيم .يا چگونه مي توانيم در باره تبيين هاي سياسي رقيب و متعارض داوري و از يكي از آنها دفاع كنيم.
روش شناسي نيز مربوط ميشود به گزينش شيوه تحليل و طرح پژوهش كه بنياد و طرح پژوهش كه بنيا د و چا ر چوب پژوهش را تشكيل مي دهد. بليكي مي گويد كه روش شناسي عبارت است از بررسي اين موضوع كه پژوهش را چگونه بايد پيش برد و چگونه پيش مي رود. خلاصه اينكه هستي شناسي مربوط ميشود به ماهيت دنياي اجتماعي و سياسي ، معرفت شناسي مربوط مي شود به آنچه مي توانيم در مورد دنياي مورد نظر بدانيم و روش شناسي مربوط ميشود به اينكه چگونه مي توانيم آن شناخت را كسب كنيم .
اهميت هستي شناسي از آن جهت است كه اگر چه وجه تبييني يك نظريه را تعيين نمي كند اما در آن محدوديت ايجاد مي كند . در واقع پاسخ ما به مساله هستي شناسي محتواي تحليل سياسي را كه مي خواهيم انجام دهيم به ميزان چشمگيري تعيين مي كند .اين مفروضه ها به باور هاي اصلي در مورد سرشت قوام بخش واقعيت اجتماعي و سياسي ،يعني اصلي ترين انديشه ها در باره جوهره چيز ها مربوط شده و شكل مي دهد .در واقع هستي شناسي به معرفت شناسي شكل مي دهد و اين دو جداي از يكديگر نيستند .اهميت پرسش هاي مر بوط به هستي شناسي و معرفت شناسي در روابط بين الملل از آن جهت است كه اگر ما دو پرسش فوق را با هم تركيب كنيم به پرسش مربوط به خود علم سياست مي رسيم : ماهيت و هدف علم سياست و روابط بين الملل چيست ؟ و به اين ترتيب شان و جايگاه علم سياست را مشخص مي كنيم . و از طريق همين پرسش هاست كه نظريات مختلف در روابط بين الملل شكل مي گيرد .
مهمترين اختلافات در حوزه هستي شناسي عبارتند از : اول اينكه جهان اجتماعي چيست؟چيزي خارج از نظريه هاي ماست يا ما جهان اجتماعي را مي سازيم ؟در اين مود دو نظريه وجود دارد . ديدگاه مادي محور و ديدگاه معنا محور . ديدگاه اول معتقد است كه موجوديتهاي اجتماعي اعم از ساختارها و كنشها مستقل از برداشتها و فهم انساني هستند .و واقعيات مادي مهمترين مورد براي بررسي ومشاهده هستند. ديدگاه دوم ومعتقد است كه ساختار ها و نهادها و كار گزاران جنبه ذهني و گفتماني دارند و جداي از فهم انساني و جود ندارند .بنابر اين ما در جهاني زندگي مي كنيم كه فقط انگاره ها مهم هستند و مي توان آنها را مطالعه كرد.البته يك ديدگاه مياني نيز وجود دارد كه موجوديت هاي اجتماعي هم بعد مادي دارند و هم جنبه گفتماني. يعني در مطالعه پديده هاي اجتماعي بايد هم به ساختار هاي مادي توجه داشت و هم به ساختار هاي معنايي . مورد بعدي سرشت كنشگران است . از منظر سنتي در علوم اجتماعي ساختار هاي مادي هستند كه به كنشگران و كنشها شكل مي دهند و اين هويتها كم و بيش ثابت و يكسان تلقي مي شوند. اما پسا ساختار گرايان يا سازه انگاران راديكال معتقدند كه سوژه ها برساخته هاي اند كه رويه هاي گفتماني به آنها شكل مي دهند. بنابراين رويه هاي گفتماني اند كه واحدهاي بنيادين واقعيت و تحليل ،يعني واحدهاي پايه هستي شناسي ،را شكل مي دهند.
مورد بعدي تقسيم بندي ميان فرد گرايي و كل گرايي است كه در مورد برداشت نظريه از رابطه ميان ساختار هاي نظام و كار گزاران انساني يا به اصطلاح مشكل ساختار- كار گزاردر سطح هستي شناسي است.اگر تقدم با دولتها باشد ما با فرد گرايي روبروييم اگر با نظام باشد با كل گرايي سرو كار داريم كه هر دوي آنها دچار تقليل گرايي هستي شناختي هستند.در مقابل يك ديدگاه ميانه وجود دارد كه معتقد است ساختار و كار گزار هر دو به طور متقابل به يكديگر قوام وتعين مي بخشند. مورد بعدي اين است كه كنشگران نظام را چه واحدهايي تشكيل مي دهند. دولتها هستند يا افراد ،جنبش هاي اجتماعي ،سازمان هاي غير دولتي و...را مي توان كنشگر دانست. و در اين حالت نظريه هاي دولت محور در مقابل نظريه هاي فرا ملي گرا يا كثرت گرايي قرار مي گيرندكه بر تعدد بازيگران در نظام بين الملل تاكيد دارند.
درمورد معرفت شناختي نيز اختلافاتي وجود دارد .بين كساني كه معتقدند مي توان واقعيت را به طور مستقل شناخت و نسبي گرايان كه منكر شناخت حقيقت هستندودر واقع منكر معرفت شناسي اند. قائلان به شناخت يا همان اثبات گرايان خود به دو دسته تقسيم مي شوند: خرد گرايي و تجربه گرايي. كه گروه اول بر توانايي خرد انسان در فهم واقعيت تاكيد دارند و گروه دوم تنها را شناخت را ، شناخت تجربي حاصل از مشاهده مي دانند.با انتقاداتي كه از اثبات گرايان و استقرا گرايان شد ، حلقه وين و اثبات گرايي منطقي مورد نظر آنها به وجه غالب در فلسفه علم تبديل شد.و مدل نومولوژيك-قياسي يا فرضي قياسي همپل و ابطال گرايي پوپر و تاكيد آن بر عدم امكان اثبات واقعيت در چار چوب بنيانهاي شناختي علم گرايي باقي ماندند.
اما خود علم گرايي و ادعاي آن در مورد شناخت حقيقت با چالشهاي مختلف در حوزه فلسفه مواجه شد . از جمله اين چالش ها مي توان به طرح بازي هاي زباني از سوي لود ويگ ويتگنشتاين و مباحث كوهن مبني بر مبتني بودن علم بر پارا دايم هاي خاص و قياس نا پذيري پارا دايم ها بر اساس معيار هاي درون علمي و در نهايت چالشهاي نسبي گرايانه تر و راديكال تر پسا ساختار گراياني چون ميشل فوكو و دريداو تاكيد آنها برگفتماني بودن شناخت و در نتيجه نسبي بودن آن اشاره كرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا نظر خود را راجع به مطالب وبلاگ بفرماييد