۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

پس از پست پوزيتيويسم ؟تعهدات رئاليسم انتقادي

پوتوموكو معتقد است كه جريان خود فهمي از تئوري روابط بين الملل اشتباه است و گرفتن يك ديد گاه ميانه بين پوزيتيويسم و پست پوزيتيويسم غير قابل قبول است چون اين دو ديدگاه در بسياري از موارد مشترك هستند.و اتخاذ يك ديدگاه ميانه بين دو ديدگاه مشكل ساز ديدگاه ساده تري را به وجود نمي آورد. بايد يك تحليل فرا نظري از دو ديدگاه فوق انجام دهيم ما نشان ميدهيم كه دو ديد گاه فوق ريشه در ديدگاه فلسفي ضد رئاليسم دارند.اين ديدگاه نيز نتيجه ديدگاه فرانظري كانتي – بشري است كه مشكل اصلي در روابط بين الملل از زمان شكل گيري اثبات گرايان معاصر ، سازه انگاران و پسا ساختار گرايان است. و براي غالب شدن بر اين مشكل اصلي ، واقعتها را از طريق فلسفه رئاليستي انتقادي دو باره احيا مي كنيم. كه مي تواند به ما كمك كند كهئاز برخي از مشكلاتي كه مكاتب مختلف روابط بين الملل با آن روبرو هستند فراتر رويم.
براي مدت زماني طولاني اثبات گرايان از سوي باز انديش گرايان و پسا ساختار گرايان مورد انتقاد قرار مي گرفتند. براي آنها پوزيتيويسم نه از تنها از نظر هستي شناسي و معرفت شناسي ناقص بودند بلكه مسئول بسياري از نا هنجاريها ي اجتماعي و فجايع سياسي در جهان مدرن بودند.نويسند ه معتقد است كه اين دو ديدگاه در جز يي ترين موارد برخي از ارزش هاي مشتركي را با خود حمل مي كنند. بنابر اين بايد يك ديدگاه حد وسط را براي حل مشكل اين دو ديدگاه اتخاذ كرد كه سازه انگاري مناسب ترين ديد گاه به نظر ميرسد.
در دهه 1980ديدگاهها گرايش داشتند به سمت مناظرات ميان نئو ليبرالها و نئو رئاليستها و موجي از ماركسيسم به عنوان راه سوم .كه در مباحث هستي شناسي و معرفت شناسي با يكديگر مناظره مي كردند. در دهه 1990 سازه انگاران به عنوان ديدگاه ميانه ظاهر شدند.آنها مفاهيم اثبات گرايان را در در حوزه معرفت شناسي به چالش كشيدند.آنها از عقل گرايي محض اثبات گرايان و انكار متد هاي علمي توسط پسا اثبات گرايان انتقاد كردند.و بر مسائل هستي شناسي و معرفت شناسي تاكيد كردند.
پوتوموكو معتقد است كه هر گونه جريان معرفت شناسي بدون در نظر گرفتن مسائل هستي شناسي يك ريسك ودوباره تكرار كردن اشتعباهات قبلي است.وي پيشنهاد مي كند كه رئاليسم انتقادي مي تواند بسياري از تحولات مهرفت شناسي اخير را توضيح داده و در عين حال به صور همزمان بر موضوعات هستي شناسي نيز تاكيد كند. رئاليسم انتقادي نكات مهم تعداد زيادي از تئوري هاي روابط بين الملل را كه به بن بست رسيده اند را معين مي كند. و هم چنين از طريق سازه انگاري نيز مي توان برخي از مشكلات مهم در تئوري هاي معاصر روابط بين املل را تو ضيح داد.

او توضيح مي دهد كه اثبات گرايي و پسا اثبات گرايي ريشه در مناظره فلسفي ضد رئاليسم داشته و ساختاري مشترك دارند .و اشاره ميكند به كانت و هيوم و مكتب خرد گرايي. انسان ها موجوداتي اجتماعي كه در تعامل با ديگران هستند.اثبات گرايان معتقدند كه ارزش از واقعيت جداست و حقيقت را مي توان از طريق تجربه و مشاهده به دست آورد. او توضيح ميدهد كه ساختار ضد رئاليسم در واقع از آنچه كه ما مشكل اصلي روابط بين الملل مي ناميم ريشه گرفته استو يك فهم مشترك را از تئوري هاي روابط بين الملل ايجاد كرده است. و مكتب رئاليسم انتقادي يك هستي شناسي جديدي را براي روابط بين الملل ايجاد مي كند.
وي همچنين معتقد است كه اثبات گرايان و پسا اثبات گرايان در برخي از مواردمشترك هستند . به عنوان مثال در زبان و استفاده از آن به عنوان يك گفتمان مشترك درحقايق معرفت شناسي و ارزش ها و حقايقي كه ما مي توانيم در آنها شواهدي از ساختار هاي مشترك بيابيم. در واقع يك سري از موضوعات اساسي وجود دارد كه ظا هرا اين ديد گاههاي مخالف را به هم وصل كرده است.
يك انتقاد رايج پسا اثبات گرايان اين است كه ما باور كنيم يك جهان بيروني وجود داردو ما جداي از آن هستيم. آنها معتقدند كه سوژه و ابژه هر دو ساختار جامعه شناسي زبان هستند و جداي از هم وجود ندارند. از نظر واتز آنچه كه ما فكر مي كنيم حقيقت است در واقع خودش يك ساختار مفهومي پيچيده است كه در طول زمان دو باره باز سازي شده است. حقيقت مورد نظر نيز توسط سازمانها و بخش هاي خودمان كه قابل دسترس هستند ايجاد شده است.
همچنين از لحاظ هستي شناسي اثبات گرايان و فرا اثبات گرايان در ساختا ر متافيزيكي خود مشترك هستند.براي اثبات گرايان حقيقت در واژه هايي كه قابل تجربه هستند تعريف شده است و براي پسا اثبات گرايان حقيقت در واژه هاي زباني و مناظرات وجود دارد. آنچه كه ما مي توانيم به عنوان واقعيت تلقي كنيم هميشه از خط ، نشانه ها يا برخي از خصلتهاي انساني به وجود وي آيند.و يا در يك فلسفه انسان مدارانه وجود دارند. پسا اثبات گرايان تمايل زيادي به شالوده شكني و به چالش كشيدن انگاره هاي ترقي و عقلانيت اثبات گرايان دارند.
آنها جدايي واقعيت و ارزش را نمي پذيرند و بر اجتماعي بودن واقعيت وبر نقش معنا و گفتمان در تعاملات انساني تاكيد دارند.بعد پوتوموكو به ويژگي هاي رئاليسم انتقادي اشاره كرده است.از ديدگاه رئاليسم انتقادي جهان تشكيل شده است نه فقط از وقايع روابط دولتها، تجربيات ، نقشها و مناظرات هم چنين تشكيل شده است از ساختارها ، قدرتها و و گرايشاتي كه وجود دارند ، خواه شناخته شده باشند يا اينكه آنها را از طريق تجربيات و و مناظره بشناسيم. كه اين عناصر كمك مي كند به ما براي درك وقايع و تجربيات . همچنين براي واقع گرايي انتقادي تفاوت سطوح هر مرحله جداي از يكديگر است .يهني آنچه كه ما معني مي كنيم هست اگر چه هر سطح به خودش قدرتها و گرايشات خاصي را اختصاص دهد اينها هميشه در تجربيات قابل مشاهده نيستنديا حتي قابل تشخيص.علم در اين ديدگاه يك فرايند قياسي نيست كه تلاش كند تا پيوستگي وقايع ثابت را پيدا كند اما يكي از اهداف آن تعيين و روشن كردن ساختار ها ، قدرتها و گرايشات ساختارها در جريان وقايع است.
به طور خلاصه مي توان گفت كه رئاليسم انتقادي متعهد است به هستي شناسي رئاليسم ، مهذفت شناسي نسبيت گرايي و نقادي خرد گرايان. موضوعات رئاليسم انتقادي براي ساخت روابط بين الملل موارد زير هستند.
_ فر ضيه هاي غير قابل قياس . رئاليسم انتقادي با پست پوزيتيويسم در تعهد به تكثر گرايي معرفت شناختي و روش شناسي مشترك هستند.هنوز فرضيه هاي غير قابل قياس تهديد مي كنند رهيافت هاي چند پاراديمي نو ظهور را. در واقع بسياري از فرضيات ناقص از همين مشكل اصلي روابط بين الملل ريشه مي گيرند.
_عليت در واقع عليت در روابط بين الملل چيست ؟ رئاليسم انتقادي معتقد است كه بين علت و دليل رابطه وجود دارد وانسان ها به دليلي عملي را انجام مي دهند و بين فهم و تبيين رابطه وجود دارد و جدايي بين بينش و تفسير وجود ندارد.و توجه به ارتباط و پيوستگي بين اين دو دارد. درواقع بايد نوع مشاهده تجربيات كنترل شده باشد.
_ ساختار _ كارگزار: مساله اصلي ساختار – گار گزار اين است كه حقيقت بديهي ماركس را حفظ كند. انسان تاريخ خود را مي سازد امادر محيط خود حق انتخاب ندارد.اين موضوع از اهميت زيادي در مكاتب روابط بين الملل برخوردار است و مساله ساختار – كار گزار در قلب خود يك مساله هستي شناختي را در جهان اجتماعي و روابط متقا بلشان دارد.از اين مساله هستي شناسي مساله معرفت شناسي و روش شناسي نيز بيرو ن مي آيد. هستي شناسي به كار گزاران و ساختار ها و روابط بين آنها مي پردازد.و معرفت شناسي نيز به نوع نگرش به اين ساختارها و اهميت هر كدام از آنها مي پردازد.
.. در واقع ما مي توانيم يك سي فرضيات مقدماتي بگيريم مبني بر اينكه دليل قدرتمند تر شدن يك ساختار –كار گزار در تغييرات و تحولات چيست. هم چنين ما مي توانيم فرض كنيم كه نهادها يي همانند ديپلماسي و قوانين بين المللي به عنوان يكي از فاكتور هاي تعيين ئكننده در طول تاريخ دست نخورده و مستقل باقي مانده اند . در مساله ساختار – كارگزار به رابطه بين كارگزار و محيط اجتماعي و تاثير اين دو بر يكديگر تاكيد زيادي مي شود. به طور كلي بازيگران، اقدامات ، نقش ها ، منابه و عملكردها در جهان اجتماعي با يكديگر در ارتباط هستند.
- ارزش و حقيقت . در اين مورد رئاليسم انتقادي از ساير رهيافت ها بسيار راديكال تر است. از ديدگاه پوزيتيويسم حقيقت از ارزش جدا است .كه اين موضوع از هيوم گرفته شده است.اين ديدگاه مورد چالش قرار گرفته است توسط پست پوزيتيويستها. كه هيچ جدايي بين حقيقت و ارزش وجود ندارد اگر چه دلايل علت انجام عملي هستند اما ساختار اجتماعي يك تعيين كننده واقعي است. در هر دو مود وضعيت دليل و علت اصلي اقدامات و واكنش ها است . اگر چه سيتم اجتماعي باز است اما احساسات يك عامل تاثير گذار در روابط بيروني ودروني ودر كيفيت آنهاست. تفاوت در عليت ها درواقع در نوع وقايع ، گرايشات و فراينها تاثير گذار است.
- سطوح تحليل . قبل از مقاله ونت در مورد فرد گرايي و كل نگري در روابط بين الملل يك سري مناظراتي در باب سطوح تحليل وجود داشتند. بعد از آن هم منظراتي در مورد ارتباط بين ساختار –كار گزار و سطوح تحليل وجود داشت. رفتن به سمت تحليلي قويتر دو راه پيشنهاد مي شود.
اول يك نگاه هستي شناسي به كار گزار و مباحث آن اما نه تقليل دادن به ارتباط متقابل با يكديگر و دوم كه وجود دارد يكسري لايه هاي هستي شناسي در واژه ظاهري آن. در سطوح تحليل بر اساس تاثير گذاري ساختاغر بر كارگزار يا بلعكس سصوح تحليل فرق ميكند نگرش كل گرايانه يا فرد گرايانه يا يك ديدگاه متقابل كه معتقد است كه ساختار و كار گزار هر دو در تعامل متقابل هستند و بر يكديگر تاثير مي گذارند.و به يكديگر شكل مي دهند.
در نهايت اينكه دو گانگي ميان پوزيتيويسم و پست پوزيتيويسم ماهيتي طبيعي در مناظرات بين پارادايمي دارد.پوزيتيويسم ها علامه مند هستن به كانت و قلمرو او و پسا ساختار گرايان نوع ديگري را قبول دارند در اين بين رئاليسم انتقادي پيشنهاد مي كند يك حوزه راحل متفاوتي را.شكي نيست كه آنها بذرهاييرا براي آذيب پذيري خودشان دارندبنابر اين ما ادعا نمي كنيم كه دانش ما نا متناهي است. مساله اصلي در روابط بين الملل تشكيل شده است از شروط روزانه اي كه به وجود مي آورد امكان تفكر را درباردليل اقدامات كه حوزه اي از روابط بين الملل است.رئاليسم انتقادي ارائه ميكند يك راه ناقص و پر توان را براي خروج از اين مساله اصلي. رئاليسم انتقادي روشن ميكند ماهيت نامنسجم نگرش دوجهاني كانت و شيوه موجود در اين دو گانگي را و يك ديدگاه را براي تمام موضوعات كليدي كه روابط بين الملل را تشكيل مي دهند ارائه مي كند. رئاليسم انتقادي جامعه را به عنوان يك موجود در حال ظهور مي بيند كه جنبه هاي مادي و آرماني را با هم دارد و بنابر اين تلاش مي كندتا اين موضوع پيچيده را حل كند. و پيشنهاد ميكند كه بايد يك نگرش مادي گرا و آرماني با هم داشته باشيم .يك كل كه لازم استت به عنوان يك سيستم درست با همه اتصالات ضروري مر بوط به آن و نه به عنوان يك را ه حل مقطعي و گذرا بررسي شود. رياليسم انتقادي جهان مناظرات اخلاقي و فرايندهاي واقعي را دوباره به هم متصل مي كند و مشخص ميكند كه چگونه در اين جهان به عنوان يك نتيجه از دانشي كه به خود اختصاص داده ايم عمل كرده و اينكه ارزشها چه هستند و آنچه كه مي توانيم انجام دهيم مبني بر اينكه انكار كنيم اين واقعيت را يا بپذيريم واقعيت ديگري را و يا از اين واقعيت عقب نشيني كنيم.اين هست به اين مفهوم كه ما نياز داريم دوباره واقعيت را احيا كنيم از جايي كه آن گمشده است: مشكل اصلي روابط بين الملل.

۲ نظر:

  1. سلام خانم حسيني مقاله بسيار خوبي بود از شما مچكرم
    لطفا اگر مطالب ديگري نيز در اين مورد داريد در وبلاگتان قرار دهيد باتشكر احمدي

    پاسخحذف
  2. سلام ممنون از مقاله
    من تحقیقی در موردرئالیسم انتقادی در تحقیقات کتابداری دارم ممنون می شوم در این زمینه
    راهنمایی کنید

    پاسخحذف

لطفا نظر خود را راجع به مطالب وبلاگ بفرماييد