فلسفه سياسي و تئوري روابط بينالملل
ديويد اس يوست
مطالبي که اخيراً توسط مارتين وايت (1972-1913) درباره تاريخ تفکر غرب در ارتباط با سياست بينالملل منتشر شده است فوق العاده مهم هستند. همانگونه که ديويد يوست اشاره ميکند اين طرحها به يک تعداد از سئوالات در مورد آنچه که وايت نسبت ميخواند و آنچه که موضع خودش در مورد اعتبار آنها بود پاسخ ميدهد. تحليل و چارچوب سازماندهي که وايت ارائه ميکند، نسبت به ساير موضوعاتي که توسط ديگران ارائه شده، واقعيت تاريخي پيچيده و همراه با عدالت و روشنگري بيشتري را تبيين ميکند.
مارتين وايت همانند آدام روبرتس يکي از متفکران برجستر روابط بينالملل انگليس در ميان هم نسلان خود به شمار ميآيد وي در اغلب کارهايش علاقهمند به تاريخ استعمارگري بريتانيا بوده است.
وايت تاريخ تفکر غرب در مورد سياست بينالملل را به سر سنت تقسيم بندي کرده است. سه کتاب وي که پس از مرگش منتشر شدند عبارتند از: سيستم دولت در 1977، سياست قدرت 1978 و تئوري بينالملل شه روش 1991.
تحليلهاي وايت
وايت معتقد است که تئوري بينالملل، فلسفه سياسي روابط بينالملل است. او سه دليل را براي اهميّت نظريات دولت محوري در فلسفه سياسي غرب از قرن شانزدهم عنوان ميکند:
1ـ در طول سالهاي بين قرن چهاردهم تا نيمه قرن هفدهم، بسياري از اروپاييها ديدند کارهاي سياسي عمده همانند ايجاد دولتهاي مستقل را که بايد نظم داخلي و امنيت خود در برابر دشمنان خارجي را تأمين ميکردند.
2ـ دستاوردهاي جديد رنسانس از تمدن يونان ـ روم (شامل نوشتههاي افلاطون) و تقويت تمايل به مطالعه دولتهاي مستقل با سازمان سياسي کامل.
3ـ در طول جنگهاي مذهبي در قرن 16 و 17 پروتستانها، بحث و استدلال ميکردند در حمايت از دولتهاي اقتدارگرا و آزاد در برابر ادعاهاي باقي مانده از قرون وسطي در حمايت از اقتدار جهاني کليساي کاتوليک.
از ديود وايت ادبيات تئوريکال درباره سياست بينالملل پراکنده هستند و سه منبع اصلي براي آن وجود دارد. اول برخي از حوزهها در حقوق بينالمللي از جمله گردسيوس، دوم برخي از انديشمندان سياسي همانند کانت و روسو و سوم برخي سياستمداران عملگرا همانند ماکياولي و بيسمارک.
همانگونه که وايت در کتابش اشاره ميکند او نويسندگان و ايده پردازان را به سه سنت تقسيم ميکند:
1ـ رئاليستها يا ماکياوليستها که به عناصر آنارشي گونه سياست بينالملل و دولتهاي مستقلي که روابطشان با جنگ کنترل ميشود تأکيد ميکنند. که اين مکتب توسط فيلسوفاني همانند بيکن و هابز و سياستمداراني همانند فردريک کبير ترويج شده است، آنها تعهدات قانوني و اخلاقي بينالمللي را براساس قانون طبيعي انکار ميکنند.
2ـ خردگرايان يا گروسيوسيها، که بر ديپلماسي، تجارت و نهادها براي روابط ميان دولتهاي مطلقه تأکيد کردهاند. اين مکتب توسط فيلسوفاني همانند لاک و سياستمداراني چون برک، گلدوستون گسترش پيدا کرده است. آنها معتقد بودند که تعهدات اخلاقي ريشه در حقوق طبيعي دارد.
3ـ انقلابي گرايان يا کانتيها، که بر مفهوم جامعهاي از دولتها يا خانواده ملتها و مسائل اخلاقي و حقوق بشر تأکيد داشتهاند. بزرگان اين مکتب در پروتستانها و جناح کاتوليک قرار داشتند. انقلابيگرايان فرانسوي همانند روسو، طرفداران يک همگرايي تدريجي در تجارت بين دولتها و اجماع افکار عمومي دنيا همانند گوبون و برايت و ايدئولوژي گراياني همانند کمونيستها و فاشيستها.
آنچه که وايت سنت ميخواند
سخنرانيهاي وايت آنچه را که وي به عنوان سنت معني ميکند را مشخص ميکند. وي معتقد است که هر کدام از اين سنتها به صورت عقلاني و پيوسته ظهور کردهاند. واقع گرايي و خردگرايي يک سنت عقلاني و منطقي را طرح کردهاند. خردگرايان با يونان باستان و کساني هم چون اکويناس و گروسيوس آغاز کردهاند. واقع گرايي از يک خود آگاهي براساس رهيافت ماکياولي و کساني چون بيکن و فردريک کبير ادامه پيدا کرده است. و انقلابي گرايان و اجداد آنها که عقايدشان گنگ و مبهم است و نسبت به ساير موجها از قدرت کمتري برخوردارند. در واقع کار وايت تلاش براي تحريف مرکز اصلي و دکترينهاي خاص هر کدام از اين سه سنت بود. البته وي از يک سنت چهارم هم صحبت ميکند که نسبت به ساير سنتها از اهميّت کمتري برخوردار است و او آن را تحول گرايي معکوس مينامد که يک سنت صلح طلب است. هدف اين رهيافت برانگيختن عشق در قلب همه مردم و دگرگون جهان به وسيله دگرگون کردن روح انسانهاست.
وضعيت وايت (عقيده وايت در مورد اعتبار سنتها)
وايت در سخنراني هايش بيان ميکند من از هيچ يک از اين تئوريهاي خاص حمايت نميکنم فقط تلاش وي براي نشان دادن مدارکي در مورد اين سنتها است. هم چنين در پارگراف آخر کتابش نشان ميدهد که: «من وضعيت خودم را در حول اين حلقه ناپايدار يافتهام». به هر حال وايت هيچ نگاه جانبدارانهاي نسبت به اين سه سنت ندارد و در واقع انتقاداتي را از واقع گرايان، خردگرايان نيز و انقلابي گرايان داشته است.
بررسي انتقادات از تحليلهاي وايت
هولي بول معتقد است که وايت در نشان دادن ديدگاههاي متفاوت کانت، گروسيوس و ماکياولي بسيار جاه طلب بوده است و اکثر ابعاد نظرات آنها را مورد بررسي قرار داده است. امّا در واقع اينگونه نيست. وايت بر تفاوتهاي بين سنتها به عنوان پارادايم با انواع آرماني آن تأکيد کرده است او يک سري از تفاوتهاي قابل مشاهده را در فلسفهها، سياستها و فرضيات آنها براساس اسناد واقعي و روشن بيان کرده است. وي يک نتيجهگيري کلي را درباره اصول انتزاعي به صورت تاريخي و با مثالهاي تاريخي عنوان کرده است.
مطلب ديگري که بول بر عليه وايت مطرح ميکند اين است که وي از بحث تاريخي در مورد تفکر درباره جنبههاي اقتصادي روابط بينالملل ناتوان بوده است. امّا در واقع اينگونه نبود وايت تا آنجايي مسايل اقتصادي را مطرح کرده بود که فيلسوفان سياسي و تصميم گيرندگاني را که او بررسي کرده بود به آنها اشاره کرده بودند.
قسمت بعدي انتقاد بول به وايت اين است که ديدگاه وي درباره روابط بينالملل ناشي از بدبيني خاص وي است، امّا اينگونه نيست. درست است که وايت معتقد است که جنگ غيرقابل اجتناب است امّا از جنگهاي خاص ميتوان پرهيز کرد و نظر وي در مورد پايان دادن به جنگ به خردگرايان نزديکتر است که معتقدند به پذيرفتن جنگ به عنوان يک حالت نرمال از طبيعت بشر، اگرچه نفرت انگيز است و تعهد براي اينکه چگونه ميتوان آن را مهار يا محدود کرد. درست است که وايت فاقد خوشبيني کانت و ديگران در سنت انقلابي گرايي بوده است امّا وي بدبيني واقع گرايان در مورد وضعيت انسان را آشکارا رد کرده است.
مقايسه تحليل وايت با ساير تفاسير
درباره تاريخ تفکرات غربي در مورد روبط بينالملل چندين بررسي تاريخي وجود دارد. نورتج فيلسوفان را از يونان باستان به دو دسته محافظه کاران و منسوخ گرايان تقسيم کرده است. پل سابوري تحليلها و سياستمداران را به دو دسته رئاليستها و ايده آليستها تقسيم کرده است. امّا تحليل سه جانبه وايت ارزش بيشتري نسبت به سايرين دارد و سنت سومي را نيز بررسي کرده است و تفاوتهاي اساسي قايل ميشود بين رئاليستها٬ آنهايي که جنگ را به عنوان يک اصل اساسي تأييد ميکنند. خردگرايان، کساني که سعي ميکنند، فضا، دامنه و اثرات جنگهايي را که نميتوان از آنها پرهيز کرد را محدود کنند و انقلابي گرايان٬ آنهايي که معتقدند که جنگ بايد به طور کلي حذف شود. کار وايت از اهميّت زيادي برخوردار است زيرا يک تحقيق کامل و تحسين برانگيز از تاريخ تفکرات غربي درباره روابط بينالملل مبتني بر يک سازماندهي سهگانه است. سازماندگي وي به دليل واقعيتهاي تاريخي پيچيده و مهمش و در برگرفتن همه فيلسوفان سياسي عمده سيستم دولتهاي غربي از اعتبار بيشتري برخوردار است.
اروپا محوري و فراتر از آن
بال و پورتر معتقدند که تحليل وايت اروپا محور است و نظرات مهمي در مورد سنت تفکر درباره روابط بينالملل در هند، چين و جهان اسلام ندارد. البته اين به دليل آن است که اين سنتها به نهادهاي بينالمللي، نگرشهاي عمومي و سياستها حتي در جوامع غيرغربي به دليل تسلط غرب در طول ظهور سيستمهاي اروپا محور از قرن پانزدهم تا قرن بيستم شکل دادهاند.
وايت وقت زيادي را در مورد روابط متقابل اروپا با جوامع غيراروپايي صرف کرده است. فصل طولاني از کتاب وي تحت عنوان «تئوري بشريت: بربرها»، اختصاص داده شده است به قانون و تاريخ اجرايي استعمارگراي بريتانيا و تاريخ گسترش جهاني سيستم دولتهاي غربي اروپا محور، او در اين بخش قانون کشورهاي مختلف غربي را در رابطه با بربرها و نظر مکتب خردگرايي، واقع گرايي و انقلابي گرايان را در مورد بربرها مورد بررسي قرار داده است.
البته بول معتقد است که وايت نسبت به مردم غيرغربي و اهداف آنها بي تفاوت است. امّا در واقع اينگونه نبوده است. وي بر سنتهاي غربي در رفتار با بربرها و ترکيب تحليلهاي کارآمد تاريخي با يافتههاي تئوريکي در مورد استعمارگران و رفتارشان با بربرهاي آسيب پذير به دليل تسلط سيستم دولت محوري اروپاييان بر غيرغربيها تمرکز کرده است.
برتريهاي تحليل وايت
1ـ تحليل مارتين وايت از متفکران اصلي سنتهاي مهم غربي درباره روابط بينالمللي ميتواند يک معيار محکم را براي پيش بردن تحقيقات ارائه کند.
2ـ تحليل وايت ميتواند به تحليل آنچه که فرهنگ استراتژيک (strategic culture) مناطق فرهنگي خاص ملتها يا نخبگان ناميده ميشود كمك كند.
3ـ اين سنتهاي وايت پيشنهاد ميکند يک چارچوب از تحليل بزرگتر و با ارزشتر آموزشي را براي مذاکرات درباره سياست امنيتي و خارجي، نظم بينالمللي در تاريخ و ديدگاه فلسفي. البته تحليل وي يک چارچوب مفيد را براي مطالعات فيلسوفان خاص، آنهايي که يک نقش اساسي در مجموعهاي از تئوريها درباره سياست بينالملل داشتهاند ايجاد کرده است.
سيده صديقه حسيني
ديويد اس يوست
مطالبي که اخيراً توسط مارتين وايت (1972-1913) درباره تاريخ تفکر غرب در ارتباط با سياست بينالملل منتشر شده است فوق العاده مهم هستند. همانگونه که ديويد يوست اشاره ميکند اين طرحها به يک تعداد از سئوالات در مورد آنچه که وايت نسبت ميخواند و آنچه که موضع خودش در مورد اعتبار آنها بود پاسخ ميدهد. تحليل و چارچوب سازماندهي که وايت ارائه ميکند، نسبت به ساير موضوعاتي که توسط ديگران ارائه شده، واقعيت تاريخي پيچيده و همراه با عدالت و روشنگري بيشتري را تبيين ميکند.
مارتين وايت همانند آدام روبرتس يکي از متفکران برجستر روابط بينالملل انگليس در ميان هم نسلان خود به شمار ميآيد وي در اغلب کارهايش علاقهمند به تاريخ استعمارگري بريتانيا بوده است.
وايت تاريخ تفکر غرب در مورد سياست بينالملل را به سر سنت تقسيم بندي کرده است. سه کتاب وي که پس از مرگش منتشر شدند عبارتند از: سيستم دولت در 1977، سياست قدرت 1978 و تئوري بينالملل شه روش 1991.
تحليلهاي وايت
وايت معتقد است که تئوري بينالملل، فلسفه سياسي روابط بينالملل است. او سه دليل را براي اهميّت نظريات دولت محوري در فلسفه سياسي غرب از قرن شانزدهم عنوان ميکند:
1ـ در طول سالهاي بين قرن چهاردهم تا نيمه قرن هفدهم، بسياري از اروپاييها ديدند کارهاي سياسي عمده همانند ايجاد دولتهاي مستقل را که بايد نظم داخلي و امنيت خود در برابر دشمنان خارجي را تأمين ميکردند.
2ـ دستاوردهاي جديد رنسانس از تمدن يونان ـ روم (شامل نوشتههاي افلاطون) و تقويت تمايل به مطالعه دولتهاي مستقل با سازمان سياسي کامل.
3ـ در طول جنگهاي مذهبي در قرن 16 و 17 پروتستانها، بحث و استدلال ميکردند در حمايت از دولتهاي اقتدارگرا و آزاد در برابر ادعاهاي باقي مانده از قرون وسطي در حمايت از اقتدار جهاني کليساي کاتوليک.
از ديود وايت ادبيات تئوريکال درباره سياست بينالملل پراکنده هستند و سه منبع اصلي براي آن وجود دارد. اول برخي از حوزهها در حقوق بينالمللي از جمله گردسيوس، دوم برخي از انديشمندان سياسي همانند کانت و روسو و سوم برخي سياستمداران عملگرا همانند ماکياولي و بيسمارک.
همانگونه که وايت در کتابش اشاره ميکند او نويسندگان و ايده پردازان را به سه سنت تقسيم ميکند:
1ـ رئاليستها يا ماکياوليستها که به عناصر آنارشي گونه سياست بينالملل و دولتهاي مستقلي که روابطشان با جنگ کنترل ميشود تأکيد ميکنند. که اين مکتب توسط فيلسوفاني همانند بيکن و هابز و سياستمداراني همانند فردريک کبير ترويج شده است، آنها تعهدات قانوني و اخلاقي بينالمللي را براساس قانون طبيعي انکار ميکنند.
2ـ خردگرايان يا گروسيوسيها، که بر ديپلماسي، تجارت و نهادها براي روابط ميان دولتهاي مطلقه تأکيد کردهاند. اين مکتب توسط فيلسوفاني همانند لاک و سياستمداراني چون برک، گلدوستون گسترش پيدا کرده است. آنها معتقد بودند که تعهدات اخلاقي ريشه در حقوق طبيعي دارد.
3ـ انقلابي گرايان يا کانتيها، که بر مفهوم جامعهاي از دولتها يا خانواده ملتها و مسائل اخلاقي و حقوق بشر تأکيد داشتهاند. بزرگان اين مکتب در پروتستانها و جناح کاتوليک قرار داشتند. انقلابيگرايان فرانسوي همانند روسو، طرفداران يک همگرايي تدريجي در تجارت بين دولتها و اجماع افکار عمومي دنيا همانند گوبون و برايت و ايدئولوژي گراياني همانند کمونيستها و فاشيستها.
آنچه که وايت سنت ميخواند
سخنرانيهاي وايت آنچه را که وي به عنوان سنت معني ميکند را مشخص ميکند. وي معتقد است که هر کدام از اين سنتها به صورت عقلاني و پيوسته ظهور کردهاند. واقع گرايي و خردگرايي يک سنت عقلاني و منطقي را طرح کردهاند. خردگرايان با يونان باستان و کساني هم چون اکويناس و گروسيوس آغاز کردهاند. واقع گرايي از يک خود آگاهي براساس رهيافت ماکياولي و کساني چون بيکن و فردريک کبير ادامه پيدا کرده است. و انقلابي گرايان و اجداد آنها که عقايدشان گنگ و مبهم است و نسبت به ساير موجها از قدرت کمتري برخوردارند. در واقع کار وايت تلاش براي تحريف مرکز اصلي و دکترينهاي خاص هر کدام از اين سه سنت بود. البته وي از يک سنت چهارم هم صحبت ميکند که نسبت به ساير سنتها از اهميّت کمتري برخوردار است و او آن را تحول گرايي معکوس مينامد که يک سنت صلح طلب است. هدف اين رهيافت برانگيختن عشق در قلب همه مردم و دگرگون جهان به وسيله دگرگون کردن روح انسانهاست.
وضعيت وايت (عقيده وايت در مورد اعتبار سنتها)
وايت در سخنراني هايش بيان ميکند من از هيچ يک از اين تئوريهاي خاص حمايت نميکنم فقط تلاش وي براي نشان دادن مدارکي در مورد اين سنتها است. هم چنين در پارگراف آخر کتابش نشان ميدهد که: «من وضعيت خودم را در حول اين حلقه ناپايدار يافتهام». به هر حال وايت هيچ نگاه جانبدارانهاي نسبت به اين سه سنت ندارد و در واقع انتقاداتي را از واقع گرايان، خردگرايان نيز و انقلابي گرايان داشته است.
بررسي انتقادات از تحليلهاي وايت
هولي بول معتقد است که وايت در نشان دادن ديدگاههاي متفاوت کانت، گروسيوس و ماکياولي بسيار جاه طلب بوده است و اکثر ابعاد نظرات آنها را مورد بررسي قرار داده است. امّا در واقع اينگونه نيست. وايت بر تفاوتهاي بين سنتها به عنوان پارادايم با انواع آرماني آن تأکيد کرده است او يک سري از تفاوتهاي قابل مشاهده را در فلسفهها، سياستها و فرضيات آنها براساس اسناد واقعي و روشن بيان کرده است. وي يک نتيجهگيري کلي را درباره اصول انتزاعي به صورت تاريخي و با مثالهاي تاريخي عنوان کرده است.
مطلب ديگري که بول بر عليه وايت مطرح ميکند اين است که وي از بحث تاريخي در مورد تفکر درباره جنبههاي اقتصادي روابط بينالملل ناتوان بوده است. امّا در واقع اينگونه نبود وايت تا آنجايي مسايل اقتصادي را مطرح کرده بود که فيلسوفان سياسي و تصميم گيرندگاني را که او بررسي کرده بود به آنها اشاره کرده بودند.
قسمت بعدي انتقاد بول به وايت اين است که ديدگاه وي درباره روابط بينالملل ناشي از بدبيني خاص وي است، امّا اينگونه نيست. درست است که وايت معتقد است که جنگ غيرقابل اجتناب است امّا از جنگهاي خاص ميتوان پرهيز کرد و نظر وي در مورد پايان دادن به جنگ به خردگرايان نزديکتر است که معتقدند به پذيرفتن جنگ به عنوان يک حالت نرمال از طبيعت بشر، اگرچه نفرت انگيز است و تعهد براي اينکه چگونه ميتوان آن را مهار يا محدود کرد. درست است که وايت فاقد خوشبيني کانت و ديگران در سنت انقلابي گرايي بوده است امّا وي بدبيني واقع گرايان در مورد وضعيت انسان را آشکارا رد کرده است.
مقايسه تحليل وايت با ساير تفاسير
درباره تاريخ تفکرات غربي در مورد روبط بينالملل چندين بررسي تاريخي وجود دارد. نورتج فيلسوفان را از يونان باستان به دو دسته محافظه کاران و منسوخ گرايان تقسيم کرده است. پل سابوري تحليلها و سياستمداران را به دو دسته رئاليستها و ايده آليستها تقسيم کرده است. امّا تحليل سه جانبه وايت ارزش بيشتري نسبت به سايرين دارد و سنت سومي را نيز بررسي کرده است و تفاوتهاي اساسي قايل ميشود بين رئاليستها٬ آنهايي که جنگ را به عنوان يک اصل اساسي تأييد ميکنند. خردگرايان، کساني که سعي ميکنند، فضا، دامنه و اثرات جنگهايي را که نميتوان از آنها پرهيز کرد را محدود کنند و انقلابي گرايان٬ آنهايي که معتقدند که جنگ بايد به طور کلي حذف شود. کار وايت از اهميّت زيادي برخوردار است زيرا يک تحقيق کامل و تحسين برانگيز از تاريخ تفکرات غربي درباره روابط بينالملل مبتني بر يک سازماندهي سهگانه است. سازماندگي وي به دليل واقعيتهاي تاريخي پيچيده و مهمش و در برگرفتن همه فيلسوفان سياسي عمده سيستم دولتهاي غربي از اعتبار بيشتري برخوردار است.
اروپا محوري و فراتر از آن
بال و پورتر معتقدند که تحليل وايت اروپا محور است و نظرات مهمي در مورد سنت تفکر درباره روابط بينالملل در هند، چين و جهان اسلام ندارد. البته اين به دليل آن است که اين سنتها به نهادهاي بينالمللي، نگرشهاي عمومي و سياستها حتي در جوامع غيرغربي به دليل تسلط غرب در طول ظهور سيستمهاي اروپا محور از قرن پانزدهم تا قرن بيستم شکل دادهاند.
وايت وقت زيادي را در مورد روابط متقابل اروپا با جوامع غيراروپايي صرف کرده است. فصل طولاني از کتاب وي تحت عنوان «تئوري بشريت: بربرها»، اختصاص داده شده است به قانون و تاريخ اجرايي استعمارگراي بريتانيا و تاريخ گسترش جهاني سيستم دولتهاي غربي اروپا محور، او در اين بخش قانون کشورهاي مختلف غربي را در رابطه با بربرها و نظر مکتب خردگرايي، واقع گرايي و انقلابي گرايان را در مورد بربرها مورد بررسي قرار داده است.
البته بول معتقد است که وايت نسبت به مردم غيرغربي و اهداف آنها بي تفاوت است. امّا در واقع اينگونه نبوده است. وي بر سنتهاي غربي در رفتار با بربرها و ترکيب تحليلهاي کارآمد تاريخي با يافتههاي تئوريکي در مورد استعمارگران و رفتارشان با بربرهاي آسيب پذير به دليل تسلط سيستم دولت محوري اروپاييان بر غيرغربيها تمرکز کرده است.
برتريهاي تحليل وايت
1ـ تحليل مارتين وايت از متفکران اصلي سنتهاي مهم غربي درباره روابط بينالمللي ميتواند يک معيار محکم را براي پيش بردن تحقيقات ارائه کند.
2ـ تحليل وايت ميتواند به تحليل آنچه که فرهنگ استراتژيک (strategic culture) مناطق فرهنگي خاص ملتها يا نخبگان ناميده ميشود كمك كند.
3ـ اين سنتهاي وايت پيشنهاد ميکند يک چارچوب از تحليل بزرگتر و با ارزشتر آموزشي را براي مذاکرات درباره سياست امنيتي و خارجي، نظم بينالمللي در تاريخ و ديدگاه فلسفي. البته تحليل وي يک چارچوب مفيد را براي مطالعات فيلسوفان خاص، آنهايي که يک نقش اساسي در مجموعهاي از تئوريها درباره سياست بينالملل داشتهاند ايجاد کرده است.
سيده صديقه حسيني
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفا نظر خود را راجع به مطالب وبلاگ بفرماييد